پلنگ عشق به هوای گرفتن ماه است که به آسمان جست می زند؛ اما هزار هزار هزار فرسنگ مانده به ماه می افتد. دره های جهان پر از پلنگان مرده است که هرگز پنجه شان به آسمان نرسیده است.عشق ، پلنگی ست که در رگ هایم می دود. پلنگی که می خواهد تا خدا خیز بردارد.من این پلنگ را قلاده نمی بندم و رامش نمی کنم. حتی اگر قفس تنم را بشکند.خدا ماه است و این پلنگ می خواهد تا ماه بپرد.حکایت پلنگ و ماه عجب ناممکن است. اما هر چه ناممکن تر است، زیباتر است.پلنگ عشق به هوای گرفتن ماه است که به آسمان جست می زند؛ اما هزار هزار هزار فرسنگ مانده به ماه می افتد. دره های جهان پر از پلنگان مرده است که هرگز پنجه شان به آسمان نرسیده است.خدا اما پرش پلنگ عشق را اندازه می گیرد، نه رسیدن اش را .و پلنگان می دانند که خدا پلنگی را دوست تر دارد که دورتر می پرد!اما عرفان نظرآهاری بر اصل افسانه وفادار بوده و عشق را در پنجه های خالی پلنگ می بیند