دست هایم به روی ساز می رقصد
صدایش را دوست دارم ...
بسیار بسیار
به سختی آموختمش
و آرام آرام با من همراه شد
بیش از هرچیز با او اوج می گیرم
دیگران را این باور بود که آن فقط یک " تار" است ؛ اما به راستی او یک " فقط " نبود .
در نگاه آنان من هرروز چیره دست تر از پیش بودم ؛ آری به راستی این چنین بود .
اما از روزی که نمی دانم چه هنگام بود ؛ دیگر او برایم هیچ چیزی نداشت جز ؛ عشق .
همگان گفتند ؛ مهارت من همانند پیش نبود !
آری ؛ در حقیقت همین گونه بود .
او دیگر برایم " تار " نبود ؛ او " نگاه " من شد .
آری ، من دیگر نمی نوازم . من می نگرم !