اگر باران نیستی، محبوب من!
درخت باش،
سرشار از باروری.... درخت باش!
و اگر درخت نیستی، محبوب من!
سنگ باش،
سرشار از رطوبت.... سنگ باش!
و اگر سنگ نیستی، محبوب من!
ماه باش،
در رؤیای عروست.... ماه باش!
(چنین میگفت زنی در تشییع جنازه فرزندش.)
2.صلح آه دو عاشق است که تن میشویند
با نور ماه
صلح آه دو عاشق است که تن میشویند
با نور ماه
صلح پوزش طرف نیرومند است از آنکه
ضعیفتر است در سلاح و نیرومندتر است در افق.
صلح اعتراف آشکار به حقیقت است:با خیل کشتگان چه کردید؟
شاعر در شعرهای دیگر، از دوستی میگوید و عشق:
«یا او، یا من!»
جنگ چنین میشود آغاز.
اما با دیداری نامنتظر، به سر میرسد:
«من و او!»
و نیز از قدرت و معجزه عشق میگوید:
بیست سطر درباره عشق سرودم
و به خیالم رسید که این دیوار محاصره
بیست متر عقب نشسته است.
(ترجمه موسی اسوار)
شاعری اکنون سرودی مینویسد
به جای من
بر روی بیدبن دوردست باد
پس چرا گل سرخ در دیوار
برگهایی تازه بر تن میکند؟
پسری اکنون کبوتری به پرواز درآورد
به جای ما
سوی بالا، سوی سقف ابر
پس چرا این برف را جنگل
گرد لبخند چون اشک میریزد؟
پرندهای اکنون نامهای با خود میبرد
به جای ما
به آبی سرزمین غزال
پس چرا صیاد به صحنه پای مینهد
تا تیرهای خود را پرتاب کند؟
مردی اکنون ماه را میشوید
به جای ما
و بر بلور رود راه میرود
پس چرا رنگ بر زمین میافتد
و چرا ما چون درختان برهنه تن میشویم؟
عاشقی اکنون به سان سیل معشوق را با خود میبرد
به جای من
سوی گل چشمههای پرژرفا
پس چرا سرو در اینجا ایستاده است
و دربانی باغ میکند؟
شهسواری اکنون اسب خود را نگه میدارد
به جای من
و در سایه سندیان میآساید
پس چرا مردگان به سوی ما
از دیواری و گنجهای بیرون میشوند؟