در این بررسی کوتاه سعی شده است بدون طولانی کردن کلام از میان تعداد زیادی زنان قهرمان شاهنامه بهطور نمونه چند تن را معرفی نمائیم:
مهراب پادشاه کابلستان از خانواده ضحاک است. شاه از سام خواسته است که به کابلستان لشکرکشی کرده و آنجا را به خاک و خون بکشد.
زال عاشق رودابه دختر مهراب است. سیندخت زن مهراب و مادر رودابه است و زنی با کفایت و درایت میباشد. وقتی میفهمد سام به کابلستان لشکر خواهد کشید شخصاً برای دیدن او حرکت کرده و به نزد سام میرود و با او به صحبت میپردازد و سیندخت میخواهد سام را از این لشکرکشی منصرف نماید.
دل بیگناهان کابل مسوز |
که آن تیرگی اندر آید بروز |
از آن ترس کو هوش و زور آفرید |
درخشنده ناهید و هور آفرید |
سام از هوش خرد سین دخت متعجب میشود.
زجائی کجا مایه چندین بود |
فرستادن زن چه آیین بود |
چو دید آنچنان پهلوان پر خرد |
ستائید او را چنان چون سزد |
مجدداً سین دخت با بیان نغز و هوشمندانه خود میخواهد سام را بر سر آشتین آورد.
چنین گفت سین دخت با پهلوان |
که بارای تو پیر گردد جوان |
بزرگان زتو دانش آموخته |
به تو تیره گیتی برافروخته |
به داد تو شد بسته دست بدی |
به گر زت گشاده ر ه ایزدی |
به این ترتیب سام نرم میشود و به او قول مساعدت میدهد و سین دخت میگوید اگر کسی اشتباه و خطائی کرده است چرا مردم کابل بایستی نابود شوند:
اگر ما گنه کار وبد گوهریم |
بدین پادشاهی نه اندر خوریم |
گنه کار اگر بود سهراب بود |
ز خون دلش مژه بر آب بود |
سر بیگناهان کابل چه کرد |
کجا اندر آورد آید بگرد |
همه شهر زنده برای تواند |
پرستندهی خاک پای تواند |
سام از شاه اجازه میخواهد از گناه مردم کابل صرفنظر شود. بر اثر هوش و کفایت و سخن دانی سین دخت نتایج زیر حاصل میشود:
- شاه ایران وساطت سام را میپذیرد.
- سام اجازه میدهد که زال با دختر سین دخت، رودابه ازدواج کند.
- از قتل و خونریزی جلوگیری میشود و کابل از خطر انهدام نجات مییابد.
سهراب به تحریک افراسیاب به ایران حمله کرده و فرمانده ارتش ایران را از میان میبرد گردآفرید خواهر کژدم زن شجاع و دلیریست که در جنگآوری مشهور و بی پروا است و به قول فردوسی هرگز در جهان مردی نظیر او دیده نشده است. گردآفرید هنگامی که میفهمد هژیر فرمانده سپاه ایران به دست سهراب منکوب شده است بدون هیچگونه تردیدی سلاح نبرد را میپوشد.
چو آگاه شد خواهر کژدهم |
که سالار آن انجمن گشت گم |
غمین گشت و برزد خروشی به درد |
برآورد از دل یکی باد سرد |
که بدنام آن دخت گرد آفرید |
زمانه زما در جهان ناورید |
چنان ننگش آمد زکار هژیر |
که شد لاله رنگش به کردار قبر |
بپوشید درع سواران به جنگ |
نکرد اندر آن کار جای درنگ |
نهان کرد گیسو به زیر زره |
برافکند بند زره را گره |
گردآفرید از دژ پایین میآید و مانند شیری سوار بر باد پای میشود و مانند پهلوانی در مقابل سپاه دشمن قرار میگیرد و مانند رعد میغرد و مبارز میخواهد و میگوید کدام یک از شجاعان و جنگجویان و فرماندهان کار کشته که خود را در جنگجوئی و دلاوری همانند نهنگ میداند، پیش میآید که با من جنگ آزماید.
فرود آمد از دژ به کردار شیر |
کمر بر میان باد پائی به زیر |
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد |
چو رعد خروشان یکی دید گرد |
که گردان کدامند و نام آوران |
دلیران کار آزموده سران |
که بر من یکی آزمون را به جنگ |
بگردد به سان دلاور نهنگ |
ترکها به بلخ تاخته و آنجا را به غارت گرفته و مردم را قتل عام نمودهاند. لهراسب با اینکه با آنها دلیرانه رزم کرده ولی کشته شده است.
گشتاسب در این موقع شاه سیستان است و زن او در نزد لهراسب میباشد. این زن دارای یک دنیا احساس و در عین حال محتاط و خیلی عاقل و هوشمند میباشد. برای نجات بلخ از دست ترکان به شیوهی آنها لباس میپوشد و اسبی از اصطبل سوار شده و به سرعت راه سیستان را که شوهرش گشتاسب در آنجا بوده است، در پیش میگیرد. ناراحت و مضطرب برای آنچه در بلخ گذشته، بدون اینکه خواب به چشمش آید شب و روز راه میپیماید، به طوریکه در هر روز راه دو روز را طی میکند تا به نزد گشتاسب میرسد و به او خبر میدهد که یک سپاه تورانی به بلخ آمده و لهراسب کشته شده و روز از این واقعه شب تاریک و پر از درد و رنج شده است.
زنی بود گشتاسب را هوشمند |
خردمند و دانا و رایش بلند |
از آخر چمان بارهای بر نشست |
به کردار ترکان میان را به بست |
از ایران ره سیستان بر گرفت |
وز آن کارها مانده اندر شگفت |
نخفتی به منزل چو برداشتی |
دو روزه به یک روز بگذاشتی |
چنین تا به نزدیک گشتاسب شد |
به آگاهی درد لهراسب شد |
گشتاسب ابتدا کار را سهل میپندارد و زنش به او میگوید که موضوع خیلی جدیتر از آنست که تصور میکنی:
چنین داد پاسخ که یاوه مگوی |
که کاری بزرگی که آمدش روی |
شهنشاه لهراسب را پیش بلخ |
بکشتند شد بلخ را روز تلخ |
وز آنجا بنوش آذر اندر شدند |
ز دوهیر بد را همه سر زدند |
زخونشان فروزنده آذر بمرد |
چنین بد کسی خوار نتوان شمرد |
ببردند بس دخترانت اسیر |
چنین کار دشوار آسان مگیر |