خسته ام از این همه سکوت، سکوتی که انگار خیال شکستن ندارد.
خسته تر از حرفی که هنوز توی دلم انتظار گفتن را یا بغضی که هنوز توی گلو انتظار تلخ
شکستن را می کشد.
خسته تر از لحظه هایی که جواب گریه هایم را با آسمانی ابری تر از دلم پاسخ می دهد.
خسته ام از خنده های زورکی، از این همه ابراز احساسات الکی
خسته ام از خستگی های خودم