همیشه دو درس را در زندگی خود به یاد داشته باشید: 1- جسارت در بیان عقیده 2- جرأت در پذیرش اشتباه
دیگه باورم شده تنها شدم
هیچکی نیست دست توی دستام بذاره
آرزومه که دوباره بتونم سر روی شونت بذارم
اما تو رفتی و برنمی گردی می دونم
خواستی که فراموشت کنم ولی
اینو از دلم نخواه نمی تونم
می دونی تنها شدن حقم نبود
منی که همیشه عاشقت بودم
دلم گرفته نازنینم لطفآ نظر بدید
در این بررسی کوتاه سعی شده است بدون طولانی کردن کلام از میان تعداد زیادی زنان قهرمان شاهنامه بهطور نمونه چند تن را معرفی نمائیم:
مهراب پادشاه کابلستان از خانواده ضحاک است. شاه از سام خواسته است که به کابلستان لشکرکشی کرده و آنجا را به خاک و خون بکشد.
زال عاشق رودابه دختر مهراب است. سیندخت زن مهراب و مادر رودابه است و زنی با کفایت و درایت میباشد. وقتی میفهمد سام به کابلستان لشکر خواهد کشید شخصاً برای دیدن او حرکت کرده و به نزد سام میرود و با او به صحبت میپردازد و سیندخت میخواهد سام را از این لشکرکشی منصرف نماید.
دل بیگناهان کابل مسوز |
که آن تیرگی اندر آید بروز |
از آن ترس کو هوش و زور آفرید |
درخشنده ناهید و هور آفرید |
سام از هوش خرد سین دخت متعجب میشود.
زجائی کجا مایه چندین بود |
فرستادن زن چه آیین بود |
چو دید آنچنان پهلوان پر خرد |
ستائید او را چنان چون سزد |
مجدداً سین دخت با بیان نغز و هوشمندانه خود میخواهد سام را بر سر آشتین آورد.
چنین گفت سین دخت با پهلوان |
که بارای تو پیر گردد جوان |
بزرگان زتو دانش آموخته |
به تو تیره گیتی برافروخته |
به داد تو شد بسته دست بدی |
به گر زت گشاده ر ه ایزدی |
به این ترتیب سام نرم میشود و به او قول مساعدت میدهد و سین دخت میگوید اگر کسی اشتباه و خطائی کرده است چرا مردم کابل بایستی نابود شوند:
اگر ما گنه کار وبد گوهریم |
بدین پادشاهی نه اندر خوریم |
گنه کار اگر بود سهراب بود |
ز خون دلش مژه بر آب بود |
سر بیگناهان کابل چه کرد |
کجا اندر آورد آید بگرد |
همه شهر زنده برای تواند |
پرستندهی خاک پای تواند |
سام از شاه اجازه میخواهد از گناه مردم کابل صرفنظر شود. بر اثر هوش و کفایت و سخن دانی سین دخت نتایج زیر حاصل میشود:
- شاه ایران وساطت سام را میپذیرد.
- سام اجازه میدهد که زال با دختر سین دخت، رودابه ازدواج کند.
- از قتل و خونریزی جلوگیری میشود و کابل از خطر انهدام نجات مییابد.
سهراب به تحریک افراسیاب به ایران حمله کرده و فرمانده ارتش ایران را از میان میبرد گردآفرید خواهر کژدم زن شجاع و دلیریست که در جنگآوری مشهور و بی پروا است و به قول فردوسی هرگز در جهان مردی نظیر او دیده نشده است. گردآفرید هنگامی که میفهمد هژیر فرمانده سپاه ایران به دست سهراب منکوب شده است بدون هیچگونه تردیدی سلاح نبرد را میپوشد.
چو آگاه شد خواهر کژدهم |
که سالار آن انجمن گشت گم |
غمین گشت و برزد خروشی به درد |
برآورد از دل یکی باد سرد |
که بدنام آن دخت گرد آفرید |
زمانه زما در جهان ناورید |
چنان ننگش آمد زکار هژیر |
که شد لاله رنگش به کردار قبر |
بپوشید درع سواران به جنگ |
نکرد اندر آن کار جای درنگ |
نهان کرد گیسو به زیر زره |
برافکند بند زره را گره |
گردآفرید از دژ پایین میآید و مانند شیری سوار بر باد پای میشود و مانند پهلوانی در مقابل سپاه دشمن قرار میگیرد و مانند رعد میغرد و مبارز میخواهد و میگوید کدام یک از شجاعان و جنگجویان و فرماندهان کار کشته که خود را در جنگجوئی و دلاوری همانند نهنگ میداند، پیش میآید که با من جنگ آزماید.
فرود آمد از دژ به کردار شیر |
کمر بر میان باد پائی به زیر |
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد |
چو رعد خروشان یکی دید گرد |
که گردان کدامند و نام آوران |
دلیران کار آزموده سران |
که بر من یکی آزمون را به جنگ |
بگردد به سان دلاور نهنگ |
ترکها به بلخ تاخته و آنجا را به غارت گرفته و مردم را قتل عام نمودهاند. لهراسب با اینکه با آنها دلیرانه رزم کرده ولی کشته شده است.
گشتاسب در این موقع شاه سیستان است و زن او در نزد لهراسب میباشد. این زن دارای یک دنیا احساس و در عین حال محتاط و خیلی عاقل و هوشمند میباشد. برای نجات بلخ از دست ترکان به شیوهی آنها لباس میپوشد و اسبی از اصطبل سوار شده و به سرعت راه سیستان را که شوهرش گشتاسب در آنجا بوده است، در پیش میگیرد. ناراحت و مضطرب برای آنچه در بلخ گذشته، بدون اینکه خواب به چشمش آید شب و روز راه میپیماید، به طوریکه در هر روز راه دو روز را طی میکند تا به نزد گشتاسب میرسد و به او خبر میدهد که یک سپاه تورانی به بلخ آمده و لهراسب کشته شده و روز از این واقعه شب تاریک و پر از درد و رنج شده است.
زنی بود گشتاسب را هوشمند |
خردمند و دانا و رایش بلند |
از آخر چمان بارهای بر نشست |
به کردار ترکان میان را به بست |
از ایران ره سیستان بر گرفت |
وز آن کارها مانده اندر شگفت |
نخفتی به منزل چو برداشتی |
دو روزه به یک روز بگذاشتی |
چنین تا به نزدیک گشتاسب شد |
به آگاهی درد لهراسب شد |
گشتاسب ابتدا کار را سهل میپندارد و زنش به او میگوید که موضوع خیلی جدیتر از آنست که تصور میکنی:
چنین داد پاسخ که یاوه مگوی |
که کاری بزرگی که آمدش روی |
شهنشاه لهراسب را پیش بلخ |
بکشتند شد بلخ را روز تلخ |
وز آنجا بنوش آذر اندر شدند |
ز دوهیر بد را همه سر زدند |
زخونشان فروزنده آذر بمرد |
چنین بد کسی خوار نتوان شمرد |
ببردند بس دخترانت اسیر |
چنین کار دشوار آسان مگیر |
در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو می کنم. خدا پرسید:پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی؟من در پاسخش گفتم:اگر وقت دارید.خدا خندید و گفت: وقت من بی نهایت است.
در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟پرسیدم:چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟خدا پاسخ داد:کودکی شان.اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند،عجله دارند که بزرگ شوند. و بعد دوباره پس از مدت ها ، آرزو می کنند که کودک باشند ... اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش کرده اند و بنا بر این نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده.
اینکه که آنها به گونه ای زندگی می کنند که گوئی هرگز نمی میرند و به گونه ای می میرند که گوئی هرگز زندگی نکرده اند.دستهای خدا دستانم را گرفت برای مدتی سکوت کردیم و من دوباره پرسیدمبه عنوان یک پدر می خواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند؟ او گفت: بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد ، همه کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.
بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند ،بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در دل آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم اما سالها طول می کشد تا آن زخم ها را التیام بخشیم.بیاموزند ثروتمند کسی نیست مه بیشترین ها را دارد ، بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.بیاموزند که آدمهایی هستند که آنها را دوست دارند فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند، بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند،بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند.من با خضوع گفتم:از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟ خداوند لبخند زد و گفت : فقط اینکه بدانند من اینجا هستم،همیشه.
از : رابیندرانات تاگور
اگر باران نیستی، محبوب من!
درخت باش،
سرشار از باروری.... درخت باش!
و اگر درخت نیستی، محبوب من!
سنگ باش،
سرشار از رطوبت.... سنگ باش!
و اگر سنگ نیستی، محبوب من!
ماه باش،
در رؤیای عروست.... ماه باش!
(چنین میگفت زنی در تشییع جنازه فرزندش.)
2.صلح آه دو عاشق است که تن میشویند
با نور ماه
صلح آه دو عاشق است که تن میشویند
با نور ماه
صلح پوزش طرف نیرومند است از آنکه
ضعیفتر است در سلاح و نیرومندتر است در افق.
صلح اعتراف آشکار به حقیقت است:با خیل کشتگان چه کردید؟
شاعر در شعرهای دیگر، از دوستی میگوید و عشق:
«یا او، یا من!»
جنگ چنین میشود آغاز.
اما با دیداری نامنتظر، به سر میرسد:
«من و او!»
و نیز از قدرت و معجزه عشق میگوید:
بیست سطر درباره عشق سرودم
و به خیالم رسید که این دیوار محاصره
بیست متر عقب نشسته است.
(ترجمه موسی اسوار)
شاعری اکنون سرودی مینویسد
به جای من
بر روی بیدبن دوردست باد
پس چرا گل سرخ در دیوار
برگهایی تازه بر تن میکند؟
پسری اکنون کبوتری به پرواز درآورد
به جای ما
سوی بالا، سوی سقف ابر
پس چرا این برف را جنگل
گرد لبخند چون اشک میریزد؟
پرندهای اکنون نامهای با خود میبرد
به جای ما
به آبی سرزمین غزال
پس چرا صیاد به صحنه پای مینهد
تا تیرهای خود را پرتاب کند؟
مردی اکنون ماه را میشوید
به جای ما
و بر بلور رود راه میرود
پس چرا رنگ بر زمین میافتد
و چرا ما چون درختان برهنه تن میشویم؟
عاشقی اکنون به سان سیل معشوق را با خود میبرد
به جای من
سوی گل چشمههای پرژرفا
پس چرا سرو در اینجا ایستاده است
و دربانی باغ میکند؟
شهسواری اکنون اسب خود را نگه میدارد
به جای من
و در سایه سندیان میآساید
پس چرا مردگان به سوی ما
از دیواری و گنجهای بیرون میشوند؟
بیشتر آنچه از ادبیات مصری قدیم بر جای مانده به خط" مقدس" نوشته شده، و آنچه باقی مانده چندان فراوان نیست، و تنها از روی همین است که باید نسبت به ادبیات باستانی مصر حکم کنیم؛ البته در چنین حکمی تصادف کور سهم فراوانی خواهد داشت. شاید، با گذشت زمان، چنان شده است که اثر بزرگترین شاعران مصر از بین رفته و تنها آثار شاعران درباری به دست ما رسیده باشد. گور یکی از کارمندان دولتی بزرگ سلسله چهارم، صاحب قبر را به نام" منشی کتابخانه" معرفی کرده است؛ ما نمی دانیم که آیا آن کتابخانه براستی انباری از کتابها و آثار ادبی بوده، یا انبار پرگرد و غباری بوده است که اسناد و سجلات عمومی در آن نگاهداری می شده. قدیمترین چیزی که از ادبیات مصری مانده" متنهای اهرام" است، که عبارت است از موضوعات دینی که بر دیوارهای پنج هرم از هرمهای سلسله پنجم و ششم نقش شده. کتابخانه هایی به دست آمده است که تاریخ آنها به 2000 ق م می رسد؛ این کتابخانه ها عبارت از طومارهای پیچیده ای از پاپیروس است که در داخل کوزه های عنوان دار جای دارد و آنها را، مرتب، در طبقات مختلف کتابخانه چیده اند. از یکی از این کوزه ها، قدیمترین شکل قصه سندباد بحری به دست آمده، و اگر آن را صورت قدیمی قصه روبنسون- کروزوئه بنامیم شاید بیشتر به حقیقت نزدیک شده باشیم.
" داستان ناخدایی که کشتی او تکه پاره شده" قطعه ای از شرح حال ناخدایی است که خود وی نوشته و بسیار خوش تعبیر و باروح است. این ناخدای پیر، که با بیانی همانند دانته سخن می راند، می گوید:" چه اندازه مایه شادی است که آدمی چون از مصیبتی برهد، آنچه را بر وی گذشته حکایت کند." این ملاح در آغاز داستان چنین می گوید:
پاره ای از حوادث را، که هنگام رفتن به معادن شاهی بر من گذشت، برای تو نقل می کنم. در آن هنگام که بر کشتیی به طول 55 متر و عرض 18 متر قرار گرفتم، در آن 120 نفر از بهترین دیانوردان مصری قرار داشتند، آثار ظاهری آسمان و زمین را می توانستند بخوانند، و دلهای آنان سخت تر از دل شیر بود. طوفانها و گردبادها را، پیش از آنکه برسد پیش بینی می کردند.
گردبادی، در آن هنگام که در دریا بودیم، بر ما وزید... باد ما را پیش راند و چنان بود که گویی در برابر باد در حال پروازیم... موجی به بلندی 8 زراع برخاست... آنگاه کشتی شکست و هیچ یک از کسانی که در آن بودند نجات نیافتند. موج مرا به جزیره ای انداخت که سه روز به تنهایی در آن به سر بردم و جز قلب خویش یار و یاوری نداشتم. در زیر درختی می خوابیدم و سایه را در آغوش می گرفتم. پس از آن پای خود را دراز کردم تا ببینم چه چیز می توانم بیابم و در دهان بگذارم. پس درخت انجیر و انگور و انواع تره ظریف یافتم.. در آن، ماهی و مرغ هم بود، و هیچ چیز در آنجا نقصان نداشت... چون برای خود آتشزنه ای ساختم، با آن آتش افروختم و برای خدایان قربانی بریان کردم.
داستان دیگری آنچه را بر کارمندی به نام سینوحه گذشته نقل می کند. این شخص، پس از مرگ آمنمحت اول، از مصر گریخته در خاور نزدیک از شهری به شهری می رفت و، با وجود ثروت و نامی که به دست آورده بود، از دوری وطن رنج فراوان می برد. عاقبت آنچه را که به دست آورده بود رها کرد و به مصر بازگشت و در این بازگشت سختی فراوان دید. در این داستان چنین آمده است:
ای خدا، هر که هستی، که به من فرمان مسافرت داده ای، دوباره مرا به خانه( یعنی به فرعون) باز گردان. شاید به من اجازه می دهی تا جایی را ببینم که دل من در آن جای دارد. چه چیز برای من بزرگتر از آن است که جسد من آنجا به خاک سپرده شود که به دنیا چشم گشوده ام؟ به من مدد کن! امیدوارم که خیر به من برسد و خدا مرا رحمت کند.
سپس وی را در وطنش می بینیم که خسته و مانده و غبارآلود، پس از مسافرت طولانی در بیابان، بازگشته و بیم آن دارد که به واسطه طول مدت غیبت از کشوری که مردمش- مانند مردم دیگر کشورها- آن را تنها کشور متمدن در عالم می دانند، فرعون او را بیازارد. ولی فرعون از او درمی گذرد و به وی هدیه ای از انواع عطرها و روغنها می بخشد:
در خانه یکی از پسران شاه منزل کردم، که در آن بهترین اثاث و یک حمام وجود داشت... بار سالهای دراز از دوش من برداشته شد؛ صورت مرا تراشیدند و موهای مرا شانه زدند، باری از شوخ به صحرا ریخته شد، و لباسهای کهنه را به کسانی دادند که در شنها رفت و آمد می کردند. بر من بهترین لباسهای کتانی پوشاندند و مرا با نیکوترین روغنها چرب کردند.
داستانهای کوتاهی که در میان بقایای ادبیات مصری به دست ما رسیده، فراوان و بسیار متنوع است. در ضمن آنها قصه های شگفت انگیز اشباح و معجزات و قصه های ساختگی جذابی به نظر می رسد که، از لحاظ سبک نگاش و شباهت به حقیقت، از داستانهای پلیسی که در زمان حاضر مایه خرسندی خاطر سیاستمداران است، کمتر به نظر نمی رسد. نیز، در میان این آثار، حکایتهای فراوانی درباره شاهزادگان و شاهزاده خانمها و شاهان و ملکه ها دیده می شود، که از آن جمله است قدیمترین صورت داستان" دختر خاکسترنشین" با پای کوچک و لنگه کفش گمشده اش و همسر شدن وی با پسر پادشاه نیز، در میان این آثار ادبی، بازمانده افسانه هایی دیده می شود که، به زبان جانور و مرغ، نقایص و شهوات و عواطف آدم آشکار می شود و به صورت حکیمانه ای معانی عالی اخلاقی به نظر می رسد، و خواننده چنان تصور می کند که مضامین آنها، پیش از آنکه ازوپ و لافونتن به دنیا آمده باشند، از افسانه های ایشان برداشته شده. یکی از داستانهای مصری، که حوادث طبیعی را با امور فوق طبیعی درهم آمیخته و نمونه دیگر داستانهای مصری به شمار می رود، قصه آنوپو و بی تیو است. این دو قهرمان داستان، دو برادر بودند، یکی بزرگتر و دیگری کوچکتر، که با کمال خوشبختی در مزرعه خود روزگار می گذراندند؛ ولی روزی ناگهان زن آنوپو عاشق بی تیو می شود، و چون راهی به وصال برادر شوهر پیدا نمی کند، از او انتقام می گیرد و نزد شوهر بدی او را می گوید و او را به دست درازی و قصد بد متهم می سازد. خدایان و نهنگان به یاری بی تیو برمی خیزند، ولی وی از آدمیزاد بیزار و گریزان می شود و برای اثبات بیگناهی خویش خود را ناقص می کند و از همه دوری می جوید و مانند تیمون آتنی به جنگلی پناه می برد. در این جنگل قلب خود را، در بالای درختی بر بلندترین گل می گذارد که دست کسی به آن نرسد. خدایان بر تنهایی او رحمت می آورند و زن بسیار زیبایی برای او می آفرینند؛ رود نیل عاشق این زن می شود و تاری از گیسوی او می رباید. این تار مو با آب می رود و به دست فرعون می افتد و از بوی آن مست می شود و به کسان خود فرمان می دهد تا صاحب گیسو را جستجو کنند. این زن را پیدا می کنند و نزد فرعون می آورند که او را به همسری خود برمی گزیند. فرعون بر بی تیو رشک برده، مأمورانی می فرستد تا درختی را که بی تیو دل خود را بر آن گذاشته، ببرند، و چنین می کنند؛ چون گل بر زمین می افتد، بی تیو می میرد. توجه داشته باشید که تفاوت ذوق ادبی نیاکان ما با ذوق ادبی ما تا چه حد اندک است!
قسمت عمده ادبیات باستانی مصر ادبیات دینی است؛ و قدیمترین قصاید مصری همان سرودهای دینی است که به نام" متنهای اهرام" نامیده می شوند. شکل این اشعار قدیمترین شکلی است که شناخته شده، و عبارت از آن است که یک معنا را به عبارتهای مختلف بیان کنند؛ شعرای عبرانی این راه و رسم را از مصریان و بابلیان گرفته و در" مزامیر" جاودانی ساخته اند. در دوره انتقال از سلطنت قدیم به سلطنت میانه، رفته رفته، ادبیات مصری رنگ دنیایی و" ناپاک" را پیدا کرده است. در یک قطعه پاپیروس قدیم اشاره مختصری به ادبیات عاشقانه به نظر می رسد؛ چنان است که یکی از نویسندگان دوره سلطنت قدیم، از تنبلی، تمام نوشته این پاپیروس را پاک نکرده و بیست و پنج سطر از آن برجای مانده، که قصه ملاقات رع با یکی از الاهگان را برای ما نقل می کنداز آن زمان، غزلیات و اشعار عاشقانه زیبا فراوان به دست است، بر روی صدفی که از سلسله نوزدهم یا بیستم باقی مانده، از تارهای کهن عشق، نوای تازه ای به این صورت بیرون آمده است:
عشق محبوبه من بر ساحل رود در جست و خیز است.
نهنگی در سایه کمین کرده است؛
ولی من به آب داخل می شوم و از موج نمی هراسم.
شجاعت و نیروی من بر نهر می چربد،
و آب، در زیر پای من، همچون خاک است،
چه عشق او به من نیرو بخشیده است.
محبوبه برای من همچون کتاب دعا و طلسمی است.
در آن هنگام که آمدن معشوقه را می بینم، دلم شاد می شود،
.....
قلب من از شادی لبریز می شود... چه محبوب من آمده است...
این نوشته را ما از پیش خود تقسیم بندی کرده و به صورت مصراعهایی درآورده ایم، وگرنه، در اصل نسخه چیزی نیست که دلیل بر شعر بودن یا نثر بودن آن باشد. مصریان این نکته را نیک آگاه بوده اند که موسیقی و احساسات دو رکن اساسی شعر است، و چون نغمه موسیقی و عاطفه و احساس پیدا می شده، دیگر صورت خارجی شعر هرگز برای آنها اهمیتی نداشته است. با وجود این، در بعضی از نوشته ها، وزن و آهنگی وجود داشته است. پاره ای اوقات، شاعر هر جمله یا بند را با همان کلمه که سایر جمله ها و بندها را با آن آغاز کرده بود آغاز می کند، و جناس لفظی به کار می برد، و کلماتی را در ضمن شعر می آورد که، از حیث لفظ ، مشابه یکدیگرند و، در معنی، با هم اختلاف دارند. از روی متنهای موجود چنین برمی آید که مراعات سجع و شباهت لفظی کلمات در نویسندگی، امری است که به اندازه اهرام مصر سابقه تاریخی دارد. به هر صورت، همین اشکال ساده برای مصریان کافی بوده، و شاعران می توانستند به وسیله آنها انواع گوناگون عشق ورزی افسانه ای را، که نیچه از مخترعات تروبادورها می داند، بیان کنند. از پاپیروس هریس بخوبی برمی آید که زن مصری نیز می توانسته است، مانند مرد مصری، چنین، احساسات و عوارض خود را آشکار سازد:
من نخستین خواهر توام،
و تو برای من همچون گلشنی هستی
که من، در آن، گلها
و گیاههای معطر را کاشته ام.
و من قنات آبی به این باغ آورده ام
که، چون باد سرد شمال بوزد،
دستت را در آن بگذاری.
و این جای زیبایی است که در آن با هم گردش می کنیم،
و چون دست تو در دست من جای دارد،
هر دو فکر می کنیم و هر دو خرم دلیم،
از آن جهت که با هم راه می رویم.
شنیدن صوت تو مرا مست می کند،
و زندگی من، همه، بسته به گوش دادن به سخنان توست.
دیدن روی تو
برای من بهتر از خوردن و آشامیدن است.
چون به این قسمتهایی که از مجموعه آثار قدیم باقی مانده نظر کنیم، تنوع آنها مایه تعجب می شود. در میان این آثار، نامه های اداری،اسناد قضایی، قصه های تاریخی، دستورالعملهای سحر و جادو، سرودهای دینی، کتابهای مذهبی، اشار عاشقانه و رزمی، داستانهای عشقی کوتاه، اندرزنامه های اخلاقی، و مقالات فلسفی، همه، یافت می شود. به طور خلاصه باید گفت که در ضمن آنها همه چیز، جز نمایشنامه و اشعار حماسی، وجود دارد؛ اگر کمی تسامح باشد، می توان گفت که از این نوع آثار هم نمونه هایی دیده می شود. تاریخ فتوحات شگفت انگیز رامسس دوم، که با حوصله تمام بر روی آجرهای ستون بزرگ اقصر نقش شده، لااقل از حیث یکنواختی و درازی، شکل و رنگ اشعار حماسی را دارد. در نوشته موجود بر نقش موجود بر نقش دیگری رامسس چهارم از آن لاف می زند که، در یک بازی، از اوزیریس در برابر ست دفاع کرده و زندگی را به اوزیریس بازگردانیده است؛ باید بگوییم که آن اندازه اطلاعات در اختیار نداریم تا بتوانیم، درباره این اشاره، تفصیل بیشتری بدهیم.
وقایع نگاری در مصر به اندازه خود تاریخ قدمت دارد؛ حتی شاهان دوره ماقبل سلسله ها اسناد و گزارشهای تاریخی را با کمال فخر و غرور ضبط می کرده اند. مورخان رسمی در حمله های جنگی شاهان همراه ایشان بودند، ولی چنان می نماید که شکستهای ایشان را نمی دیده، بلکه تنها پیروزیها را ثبت می کرده، یا از پیش خود، چیزهایی به عنوان فتح و کشورگشایی به هم می بافته اند- هنر تاریخ نویسی، حتی در آن روزگار دور،عنوان هر آرایشگری و زیباسازی و قلب ماهیت داشته است. از سال 2500 ق م، دانشمندان مصری فهرستهایی از اسامی شاهان می نوشتند و از روی سلطنت هر شاه، برای حوادث، تاریخ می گذاشتند و پیشامدهای مهم هر دوره سلطنت و هر سال را ثبت می کردند. در آن هنگام که تحوطمس سوم به پادشاهی رسید، این نوشته ها به صورت تاریخهای مدونی درآمد که از احساسات وطن پرستانه سرشار بود. در دوره سلطنت میانه، فیلسوفان چنان می پنداشتند که انسان و خود تاریخ، هر دو، روزگار درازی را گذرانده و پیر شده اند، و بر جوانی نیرومند نژاد خود افسوس می خوردند. دانشمندی به نام خخپر- سونبو، که در سال 2150 ق م، در زمان سلطنت سنوسرت دوم می زیسته، از این می نالد که هر چه باید گفته شود گفته شده، و برای او کاری جز تکرار گفته های گذشتگان نمانده است. این شخص با کمال تأسف چنین می گوید:" ای کاش کلماتی می یافتم که مردم آنها را نمی شناختند؛ و جمله ها و افکار را به زبان تازه ای می آوردم که دوره آن منتفی نشده باشد؛ و مجبور نمی شدم چیزهایی را که صدها بار تکرار شده بازگو کنم- کاش می توانستم چیزهایی بیاورم که تازه باشد و باعث خستگی نشود، و از آن جمله نباشد که پدران ما از پیش گفته اند.
دوری زمان ادبیات باستانی مصر از ما سبب آن است که نتوانیم تنوع و تغییری را که با گذشت زمان در آن پیدا شده درک کنیم؛ همان گونه که تشخیص اختلافات فردی، میان ملتهایی که با آنها آشنایی نداریم، برای ما دشوار است و از درک آن عاجزیم. با وجود این، باید دانست که ادبیات مصری، در ضمن تطور و تکامل دور و دراز خود، نهضتها و تغییر شکلهایی داشته است که از آنچه بر ادبیات اروپایی گذشته دست کمی ندارد. زبان مکالمه در مصر، با مرور زمان، رفته رفته تغییر شکل پیدا می کرد، همان گونه که زبان تکلم اروپا پس از آن نیز چنین بوده است؛ کار این زبان در آخر به جایی رسید که چیزی جز آن بود که کتابها و نوشته های دوره سلطنت قدیم را با آن نوشته بودند. مؤلفان تا مدتی با زبان و لغات باستانی چیز می نوشتند و دانشمندان، در مدارس، آن را تعلیم می داند، و شاگردان ناچار بایستی" ادبیات قدیم" را به کمک کتابهای صرف و نحو و لغت، و گاهی از روی ترجمه های زیرنویس میان سطور، به زبان معمولی فهم کنند. در قرن چهاردهم قبل از میلاد، مؤلفان و نویسندگان مصری بر این جمود و تقلید حقارت آمیز از سنت گذشته عصیان کردند و به همان کاری دست زدند که دانته و چاسر پس از ایشان کرده اند؛ یعنی به نوشتن با زبان متعارف میان مردم پرداختند؛ سرود خورشید معروف اخناتون به همین زبان مکالمه رایج میان مردم نوشته شد. ادبیات جدید جوان و سرور انگیز و مبتنی بر واقع بینی بود، و کسانی که در آن کار می کردند از ریشخند کردن ادبیات قدیم و توصیف زندگانی جدید لذت می بردند. پس از آن، زمانه کار این زبان تازه را نیز به نوبه خود ساخت. این زبان، در نویسندگی، رفته رفته اصول و قواعد دقیق و لطیفی پیدا کرد و حالت جمود به خود گرفت و، در تلفظ و تعبیر، پابند اصولی شد که عرف آنها را پذیرفته بود؛ به این ترتیب، عنوان زبان ادبی پیدا کرد. بار دیگر زبان نوشتن و زبان سخن گفتن از یکدیگر جدا شد، و لفظ قلم نویسی و تکلم با لفظ قلم دوباره رواج گرفت؛ چنان شد که، در دوره سلاطین سائیس، نصف وقت مدارس مصری به آموختن" ادبیات قدیم"، یعنی ادبیات دوره اخناتون، و ترجمه کردن آنها مصرف می شد. چنین تحول و تطوری در زبانهای ملی یونان و روم عرب پیش آمده و هم امروز نیز جریان دارد؛ همه چیز در حال جریان و تغییر است و جامد و بیحرکت نمی ماند، تنها دانشمندانند که هرگز تغییر پیدا نمی کنند.
غزلواره 71به روز مرگ منچون ناقوس عبوس را بشنویکه جهانیان را ندا در دهدکه من از این جهان خوار گریختهام
تا با خوارترین کرمها درآمیزم،آنگاه دیگر سوگوارم مباش.نه، چون این ابیات را بخوانمبادا دست سرایندهاش را به یاد آری،چرا که چندان دوستت میدارمکه بهتر آن میدانم فراموشم کنیتا آنکه غمگنانه در اندیشهام باشی.آری با تو میگویماگر آنگاه که من با خاک در آمیزمبر این چکامه نگاهی افکندیمباد نام این بیچاره را ورد زبان سازی.زنهار که پس از مرگم، جهان فرزانگاندر نالهات بنگرد و ما را هر دو به ریشخند گیرد.
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
جنازهام چو بینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
ترا غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه در زمین فرو رفت که نرست؟
چرا به دانه انسانیت این گمان باشد؟
کدام دلو فرو رفت و پر برون نامد؟
زچاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟
دهان چو بستی از این سوی از آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد
هر دو شعر در ظاهر خطاب به یار دلبندی نوشته شده است و میگوید: وقتی من مردم سوگوارم نباش، چرا که من رها میشوم. اما تشابه مضمونی در همینجا پایان میگیرد. تفاوت اساسی در حالت دو گوینده است. گوینده غزلواره، هر چند ظاهراً معشوق را از سوگواری برحذر میدارد، اما باطناً مرثیهای برای خود سروده که دلسوزی برای خود در آن موج میزند. در بینش شاعرانه او مردمی که او به طعنه «فرزانگان» مینامد عاشقان را به سخره میگیرند. و او هر گاه که از این «جهان خوار بگریزد»تازه باید با «خوارترین کرمها» به سر برد. در شعر او صحبتی از زندگی آن جهانی و با تداوم حیات روح و یا تسلسل حیات به میان نمیآید: آن جهانی در کار نیست و با پایان گرفتن زندگی جسمی و دنیوی، هستی ما پایان میگیرد.
از سوی دیگر، لحن و کلام گوینده غزل مولوی حاکی از مسرتی باطنی و به دور از هر گونه احساس یاس و رقت و حرمان است، چرا که در بینش او پایان زندگی جسمانی، آغاز حیات حقیقی و خاک شدن، راه رستگاری است: «مرا وصال و ملاقات، آن زمان باشد،» «گور پرده جمعیت جنان باشد،» «لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد.» در این غزل، مرگ با چند تصویر گوناگون به آغاز حیاتی دیگر تغییر میشود:
از این تعابیر و تصاویر بر میآید که در باور گوینده غزل، حیات جسمانی با حیات روحانی متفاوت و حتی متناقض است. چون جسم را مرگ در رباید، روح به هستیاش ادامه میدهد، و چه بسا با رستگاری و سعادت بیشتر. این دو گانگی حیات جسم و روح ابداً در غزلواره وجود ندارد، در حقیقت تنها تصویری که این شعر از آن جهان ارائه میدهد همین تصویر موحش آمیزش با کرمهای خوار است. حال آنکه در غزل مولوی، مرگ زمان «وصال و ملاقات» است و «گور، پرده جمعیت جنان».
به هزار ناممکن مانندهایم
در لِدّ، رَمْلَه و الخلیل
این جا، بر سینه تان میمانیم
چون دیوار
چون شیشه
چون شوکران در کامتان
چون توفانی آتش بار در چشمانتان
این جا، چون دیوار
بر سینه تان میمانیم
در میخانهها، ظرف میشوییم
برای سروران قدح پر میکنیم.
در آشپزخانههای سیاه
زمین میشوییم
تا برای کودکانمان
از میان نیش کبودتان
لقمهای نان بیرون بکشیم.
این جا، چون دیوار
بر سینه تان میمانیم
گرسنه
برهنه میشویم
میجنگیم
شعر میخوانیم
خیابانهای خشم آگین
از راهپیماییهامان پُر میشود
و زندانها را از کبریا میآکنیم
از کودکانمان نسلهای انقلابی میسازیم.
به هزار ناممکن مانندهایم
در لِدّ، رَمْلَه، و الخلیل
این جا، میمانیم
حتی اگر دریا را بیاشامید...
سایهی انجیر و زیتون را پاس میداریم
و اندیشه را چون مایه در خمیر نان میکاریم.
در اعصابمان، سرمای یخ داریم
و دوزخی سرخ در دلهایمان
اگر تشنه شویم
سنگ را آب میکنیم
اگر گرسنه شویم
خاک را میخوریم
اما نمیرویم
و در ایثار خون پاکیزهمان
بخل نمیورزیم، نمیورزیم، نمیورزیم
که این جا از آن ماست
دیروز، امروز و فردا.
به هزار ناممکن مانندهایم
در لِدّ، رَمْلَه و الخلیل
ای اندیشهی زندهی ما!
به زمین چنگ بزن و به ژرفاها فرو شو.
بهتر است خودکامگان به خود بیایند
پیش از آن که دیر شود
و بخوانند که در کتاب خدا آمده است
هر ستمی را عقوبتی است...
بلوتوث شاهراه فایلهای مبتذل
کارکرد بیانکار رسانهای بلوتوث و پیامک سبب میشود که این پیامها دارای نوعی اثرگذاری باشند. از پدیده پیامک به عنوان یک رسانه غیررسمی نیز یاد میشود. وسیلهای که میتوان با آن اطلاعرسانی کرد یا حتی افکار عمومی را شکل داد. شایعهسازی در مورد کمیاب شدن چای، قند و شکر، نمک و ...، ابتدا از پیامکها تلفن همراه شروع شد.
اما "بلوتوث" سیستمی است که به مردم امکان میدهد فایلهایی چون موسیقی، عکس و فیلم را مستقیما با یکدیگر مبادله کنند. این فنآوری برخلاف پیامک نیازمند برخورد چهره به چهره دو نفر و ارتباط مستقیم آنها از نزدیک است. این سیستم هماکنون به شاهراه فایلهای مبتذل بدل شده است.
نکته مهم دیگر این است که بلوتوث پدیدهای کاملاً غیرقابل کنترل است. مخابرات به راحتی میتواند پیامکها را بررسی کند، اما کنترل بلوتوث و موارد رد و بدل شده توسط آن به دلیل مشخصات این فنآوری غیرممکن است.
کارشناسان امنیتی معتقدند که گستردگی حیرت آور استفاده از بلوتوث حتی ممکن است در مواقعی تبعات امنیتی در پی داشته باشد. مدیر کل روابط عمومی نیروی انتظامی نیز در خصوص معضلاتی که فنآوری بلوتوث تلفن همراه در جامعه به وجود آورده است، اظهار میدارد: یکی از محورهایی که در راستای اجرای طرح امنیت اجتماعی با آن برخورد خواهد شد، عوامل و افراد سودجویی هستند که اکثراً در مترو و اماکن عمومی، اقدام به انتشار بلوتوثهای مخرب میکنند.
بلوتوثهای مخرب، امنیت اجتماعی را تحت تأثیر قرار میدهد
وی با تأکید بر اینکه بلوتوثهای مخرب، امنیت اجتماعی را تحت تأثیر قرار میدهد، خاطرنشان کرد: پلیس در صورت مشاهده بلوتوثبازها با آنها برخورد قاطع خواهد داشت.
خداحافظ حریم خصوصی!
به اعتقاد بسیاری در حال حاضر فضای مجازی بیشتر از هر مسئلهای زندگی خصوصی و یا همان حریم خصوصی انسانها را مورد تهدید قرار داده است. گرفتن تصویر بدون اطلاع افراد توسط تلفن همراه در حوزه خصوصی و انتشار این تصاویر در حوزههای عمومی و یا تهدید به انتشار این تصاویر و باجگیری از طریق آن، انتشار تصاویر مربوط به جشنهای خصوصی، انتشار آسان تصاویر ناهماهنگ با عرف جامعه و مواردی از این قبیل، نمونه ای از تخریب حریم خصوصی توسط این رسانه های دیجیتال است.
بنظر می رسد برخورد مراجع قضایی و انتظامی با انتشار این بلوتوث ها در سطح جامعه تنها به عنوان یک مسکن مفید است و تا زمانی که این تکنولوژی، بدون فرهنگ استفاده جلوتر از انسان در حال حرکت است این تخریب و در نهایت خداحافظی با حریم خصوصی ادامه خواهد داشت.
منبع : شبکه خبری برنا
جنگ میان گوگل و مایکروسافت به کنگرهی آمریکا کشیده شد و این دو غول فنآوری در جلسات جداگانه سنا و کمیته مجلس به تشریح مواضع خود در مورد آینده یاهو پرداختند.
به گزارش ایسنا، این جلسات که به منظور بررسی شراکت تبلیغاتی میان گوگل و یاهو تشکیل شد، مستقیمترین برخورد در مبارزه سیاسی گسترشیافته میان شرکتهای این دو غول فنآوری است.
این جلسات با تلاش مایکروسافت برای ترتیب دادن قراردادی با یاهو به بحث در مورد اینکه کاربران و تبلیغکنندگان یاهو از ارتباط این شرکت با گوگل سود خواهند برد یا مایکروسافت کشیده شد.
گوگل به دلیل موقعیت برتر خود در بازار تبلیغات جستوجو به دفاع کشیده شد و دلایل توافقش برای فراهم کردن برخی از تبلیغات جستوجو برای بزرگترین رقیبش مورد تفحص دقیق قرار گرفت.
این شرکت اینترنتی تنها پس از بحثهای داخلی طولانی در مورد این که درگیریهای سیاسی ارزش مبادرت به این ریسک را خواهد داشت به قرارداد با یاهو مبادرت کرد.
برد اسمیت، مشاور کل مایکروسافت، احتمال حکمفرما شدن گوگل بر دروازه حساس جستوجوی اینترنت را مطرح کرد با این حال بر سر تلاشهای مداوم این شرکت برای خرید بخش جستوجوی یاهو مجبور به دفاع شد. مایکل کالاهان، مشاور کل یاهو نیز مایکروسافت را به متحد شدن با کارل آیکان، سهامدار متنفذ به منظور تلاش برای ترغیب این شرکت اینترنتی به فروش اجباری داراییهای ارزشمندش وادار کرد.
بر اساس این گزارش جدیدترین پیشنهاد مایکروسافت برای خرید موتور جستوجوی یاهو هفته گذشته از سوی این شرکت رد شد.
وکلای این شرکتها بر سر گستردگی اتحاد گوگل، یاهو که قیمتها را برای تبلیغکنندگان افزایش داده و سرانجام به دادن تمامی بخش جستوجوی یاهو به گوگل منتهی میشود، به بحث و مجادله پرداختتد
سازمان میراث فرهنگی و گردشگری گیلان، بنا به ضرورت عملیات مرمت و استحکام بخشی بنای قلعه را در دستور کار خود قرار داده است. با عنایت به شواهد موجود، بنای قلعه از رویش گیاهان هرز و ریشه درختان خودرو، بیشترین صدمه را متحمل می شود؛ به همین منظور گیاه زدایی داخل قلعه و قطع درختانی که برج ها و دیوارها را در معرض خطر جدی قرار می دهند، طی چند مرحله انجام شده، ولیکن با توجه به وسعت زیاد قلعه و شرایط اقلیمی منطقه، این اقدام می باید کماکان ادامه داشته باشد.
کار پژوهش داخل بنا (طی سال های 79، 82، 83)، با جدیت تمام انجام شده، گیاه زدایی و باز کردن مسیر کاوش، قبل از شروع هر فصل پژوهش، ادامه داشته که تاکنون چهار فصل گمانه زنی و پیگردی باستان شناسی، به منظور دستیابی به نکات تازه ای پیرامون سال ساخت بنا، انجام گرفته است و مواد فرهنگی حاصل از این کاوش ها، عبارت اند از: سفال های دست ساز و چرخ ساز (لعابدار و بدون لعاب) که قدمت آنها احتمالاً به دوره صفویه می رسد و چندین نوع کاشی که شامل: کاشی های مثلثی با لعاب یک دست قهوه ای سوخته، کاشی های شش گوش بزرگ به رنگ فیروزه ای و کاشی های تزئینی با لعاب آبی و نقش گل های سفید شاه عباسی که مربوط به دوره صفویه است.
با عنایت به افزایش تدریجی گردشگران، ضرورت داشت تا هر چه سریع تر قسمت میانی قلعه مرمت و امکانات رفاهی مورد نیاز گردشگران فراهم می شد. تأمین آب مورد نیاز از چشمه مجاور و انتقال آن به داخل قلعه از اولین اقدام سازمان است. هم اکنون با ایجاد سرویس های بهداشتی و آب آشامیدنی مشکلی برای گردشگران و همچنین ادامه کار مرمت وجود ندارد. از آنجا که قسمت اعظم قلعه مرمت نشده و ادامه کار می بایست براساس اصول فنی مرمت بناهای تاریخی انجام می پذیرفت، مقدمات کار مستند سازی بنا، با انتخاب مشاور ذی صلاح فراهم و در کار آسیب شناسی، مستند سازی و تهیه نقشه مرمت بنا، با اصول علمی آغاز شده است.
حملات فیشینگ (Phishing) عبارت است از ترغیب کاربران به افشای اطلاعات محرمانه شخصی با استفاده از هویتهای قلابی و ساختگی.
حملات فیشینگ معمولاً در قالبهای زیر ظاهر میشوند:
• ایمیل از طرف فردی که ادعا میکند دوست یا همکار شما است.
• پیغام یا تبلیغ در شبکههای اجتماعی
• وبسایتی قلابی که که برای امور خیریه تقاضای کمک میکند.
• وبسایتی با نامی مشابه وبسایتهایی که شما متناوباً به آنها سر میزنید.
• در برنامههای پیغام فوری مانند یاهو مسنجر یا ویندوز لایو مسنجر
• از طریق پیامهای کوتاه تبلیغاتی بر روی تلفن همراه شما
این حملات شکلهایی نظیر درخواست اطلاعات از سوی بانکی قلابی، اعلام برنده شدن شما در قرعهکشی و یا پیغامی از طرف شبکههای اجتماعی به خود میگیرند.
آنها به معنای واقعی کلمه میلیونها ای - میل جعلی را پست می کنند به امید اینکه در نهایت تعداد اندکی به آنها پاسخ داده و اطلاعات خود را در اختیارشان قرار دهند
ایمیلهای فیشینگ معمولاً دارای لوگوها و تیترهای رسمی از بانکها یا موسسات مالی معتبر هستند و حاوی درخواست ارائه اطلاعات شخصی و حساس هستند.
سازندگان این ایمیلها معمولاً برای رسمی جلوهدادن بیشتر فعالیتهای خود، لینکی از سایتی با ظاهری آراسته و رسمی به ایمیلهای خود اضافه میکنند.
برای ایمن کردن خود در برابر حملات فیشینگ بهترین و کاملترین راه، استفاده از ویروسیابها و برنامههای امنیتی به روز است.
بعضی از ایمیلهای فیشینگ حاوی فایلها و برنامههای مخرب نیز هستند به همین دلیل یکی از بهترین راهها برای مقابله با آنها به روز سازی نرمافزارهای امنیتی است.
چگونه فیشینگ را متوقف کنیم؟
ممکن است گیرنده چنین ایمیلی در نگاه اول متوجه نشود که این نامه از طرف شرکتی که با او کار می کند نیست و اصلا هیچ پشتوانه قانونی ندارد. بخش فرستنده یا from در این ایمیل می تواند حاوی آدرس واقعی شرکت یا کمپانی مورد اشاره باشد و لینک موجود هم ظاهرا قرار است کاربر را به وب سایت قانونی و رسمی شرکت رهنمون شود، اما در واقع کاربر به یک سایت جعلی راهنمایی می شود.
ظاهر یک ایمیل برای فیشینگ می تواند بسیار فریبنده باشد، اما مهم این است که این نامه ها هرگز از طرف شخص یا جایی که ادعا می کند فرستاده نشده است.
چنین ایمیل هایی دارای مشخصات مشترکی هستند:
۱ ـ آدرس موجود در قسمت مربوط به فرستنده یا فرم ظاهرا از طرف کمپانی قانونی است. مهم این است که بدانیم تغییر دادن اطلاعات این قسمت کار بسیار ساده ای است.
۲ ـ این ایمیل ها معمولا شامل نشانه یا تصاویری هستند که از وب سایت کمپانی اصلی برداشته شده اند.
۳ ـ ایمیل دارای یک لینک قابل کلیک شدن است که با توضیحی همراه است که برای معتبر ساختن تمدید اعتبار خود باید آن را کلیک کنید. شما به محض انتخاب کردن این لینک می توانید در گوشه چپ صفحه آدرسی را مشاهده کنید که در اصل آدرس واقعی وب سایتی است که در صورت کلیک کردن به آن خواهید رفت. توجه کنید که این لینک به آدرس قانونی ای که شما انتظار دارید منتهی نمی شود.
چه کسی در پشت فیشینگ است و چرا افرادی که در پس پرده فیشینگ هستند متخصصین جعل اینترنتی هستند. آنها به معنای واقعی کلمه میلیونها ایمیل جعلی را پست می کنند به امید اینکه در نهایت تعداد اندکی به آنها پاسخ داده و اطلاعات خود را در اختیارشان قرار دهند.
با تشکر از نظرات دوستان ↔از این پس نظرات در قالب با شعر و پیام و مطالب و اخبار در وبلاگ با نام خودشان نمایش داده میشود یعنی شما میتوانید با ارسال نظرات خود در وبلاگ مطلبی ارسال شده در دسته ی مطالب دوستان ببینید
اگر دورمزدیدارت دلیل بی وفایی نیست وفا آن است که نامت رو همیشه زیر لب دارم
اگر تمام شب برا ی از دست دادن خورشید گریه کنی لذت دیدن ستاره ها را هم از دست خواهی داد.
فرقی نمی کند گودال آب کوچکی باشی یا دریای بیکران… زلال که باشی، آسمان در توست.