وحشت ازغصه که نه!ترس ماخاتمه هاست
ترس بیهوده نداریم.صحبت ازخاطره هاست
کوله باریست پرازهیچ که برشانه ماست
گله ازدست کسی نیست.مقصر دل دیوانه ماست
به شب وصلت جانا دیوانه شدم
به شمع رویت جانا دیوانه شدم
به مه روی تو من جانا حیران و ماتم
ز غم عشق تو شد جانا صبرو ثباتم
به حال من نگر،دلبر دلبر
زارو نزارم،جانا زارو نزارم
شیدای توام،تاج سرم،بیا به سرم
رسوای توام،چشم ترم،بنشین به برم
عاشقم کردی جانا دلم را بردی
به زلف سر کجت دلبر دلبر
گم شده دلم جانا گم شده دلم
به ماه عارضت دلبر دلبر
حل کن مشکلم،جانا حل کن مشکلم
دست هایم به روی ساز می رقصد
صدایش را دوست دارم ...
بسیار بسیار
به سختی آموختمش
و آرام آرام با من همراه شد
بیش از هرچیز با او اوج می گیرم
دیگران را این باور بود که آن فقط یک " تار" است ؛ اما به راستی او یک " فقط " نبود .
در نگاه آنان من هرروز چیره دست تر از پیش بودم ؛ آری به راستی این چنین بود .
اما از روزی که نمی دانم چه هنگام بود ؛ دیگر او برایم هیچ چیزی نداشت جز ؛ عشق .
همگان گفتند ؛ مهارت من همانند پیش نبود !
آری ؛ در حقیقت همین گونه بود .
او دیگر برایم " تار " نبود ؛ او " نگاه " من شد .
آری ، من دیگر نمی نوازم . من می نگرم !